افسانۀ آفرینش در مسیحیت

خدای مسیحیان بکلی با تصور مسلمانان تفاوت دارد. آنان مسیح را تجسم خدا می‌دانند و به سوی تندیس او بر صلیب دعا می‌کنند! («کسی که مرا دید پدر را دیده است.»(یوحنا،۱۴،۹)

این «بت پرستی» علت بسیار مهم و عمیقی دارد و به افسانۀ آفرینش برمی‌گردد: افسانۀ آفرینش چنانکه در تورات آمده، نمی‌توانست با رانده شدن آدم و حوا از بهشت خاتمه یابد. زیرا که بنا بر تصور مسیحیان، از آن پس آدم و فرزندانش نفرین شدۀ خدا و تا ابد مورد غضب او می‌بودند. مگر نه آنکه پیش از خوردن از میوۀ ممنوعه، «آدم» در درگاه یهوه اشرف مخلوقات بود؟ چرا باید چنین سرنوشتی بیابد و فرزندانش بر روی زمین وارث «گناه نخستین» باشند و تا ابد مجازات ببینند؟

تنها رستاخیزی عظیم می‌توانست بدین وضعیت اسفناک خاتمه دهد و با پاک کردن «گناه نخستین Original sin» از چهرۀ فرزندان آدم، آنان را مورد لطف خدا قرار دهد و دوباره به بهشت ابدی فراخواند.

به اعتقاد مسیحیان ظهور و مصلوب شدن عیسی مسیح چنین رستاخیزی بود و در طی آن پدر با تجسّم در پسر و فدا کردن او بزرگترین محبت خدایی را در حق فرزندان آدم انجام داد و کفارۀ نافرمانی آدم و حوا را پرداخت. پس از این رستاخیز، انسان (مسیحی) دیگر مطلقاً بیگناه Absolution است و پس از مرگ جایگاهش در آسمان خدا مهیا می‌باشد. اگر هم گناهی کرد نمایندگان مسیح (کشیشان) می‌توانند با دریافت کفاره‌ای بیگناهی مطلق را به او بازگردانند.

برای مسیحیان ظهور مسیح و فدا شدن او تنها راهی بود که ادامۀ هستی شایستۀ آدمی را ممکن ساخت. از اینرو ایمان به مسیح، ضامن بازگشت به آسمان و بهشت است. او در درون انسان با پیوندی مهرآمیز حضور دارد و در هر قدمی زندگی‌اش را همراهی می‌کند.

غلامرضا گودرزی


داستان ضرب المثل خودکرده را تدبیر نیست

داستان این ضرب المثل نمونه‌ای از بی‌خردی است:

مردی در بیرون شهر آسیابی داشت. از هر کجا که گندم به طرف شهر حمل می گشت در آسیای او آرد می شد و درآمد خوبی داشت. روزی از روزها که سرش گرم کار بود یک غول بیابانی وارد آسیا شد و رفت در یک گوشه آسیا نشست و بنا کرد به آسیابان نگاه کردن.

آسیابان پرسید: اسم تو چیست؟ غول گفت: اسم تو چیست؟ آسیابان گفت: اسم من خودم است. غول گفت: اسم من هم، خودم است.

آسیابان هر چه کوشید و هر نیرنگی به کار برد که غول را از آسیا بیرون کند نتوانست و غول از جای خود تکان نخورد.

به ناچار آسیابان به دوست عاقل و با تدبیری که داشت مراجعه کرد و جریان را برای او گفت. رفیقش دستوری به او داد. آسیابان شادمان و خوشحال یه آسیا رسید و ظرفی پر از نفت در یک طرف آسیا گذاشت و یک ظرف نظیر آن، ولی پر از آب، در طرف دیگر.

یک قوطی کبریت پای آن ظرف گذاشت و قوطی کبریت دیگری پای ظرف دیگر و سپس آمد پای ظرف آب نشست و بنا کرد آب ها را به خود مالیدن. غول هم فورا بلند شد و پای ظرف نفت نشست و به خیال این که آسیابان نفت به خودش می مالد بنا کرد نفت ها را به خودش مالیدن تا آن که تمام شد. آن گاه آسیابان، کبریت را برداشت و آتش زد و آن را نزدیک لباس خود برد، ولی البته چون لباسش با آب خیس شده بود آتش نگرفت.

غول هم کبریتی را روشن کرد و نزدیک بدنش برد، اما چون تمامی بدنش به نفت آغشته شده بود فورا آتش گرفت و داد و فریاد به راه انداخت. غول های بیابانی که در آن حول و حوش بودند از صدای او خبر دار شدند و به آسیاب آمدند و سعی در خاموش کردن آتش کردند ولی چه فایده که نفت زیاد بود و خاموش نمی شد.

ناچار از او پرسیدند: چه کسی این بلا را سر تو آورد؟ گفت: خودم و البته می دانید که مقصودش شخص آسیابان بود. غولها گفتند: چگونه می شود که خودت چنین بلایی را بر سر خودت بیاوری؟ غول ناله کنان گفت: خودم که نکردم خودم کردم. غولها گفتند: پس اگر خودت کرده ای تا چشمت کور بسوز که خودت کرده را تدبیر نیست. این را گفتند و برگشتند و غول سوخت و خاکستر شد.

وقتی کسی خودش را دچار مشکل کند و خودش برای خودش گرفتاری و ناراحتی درست کند، مردم به او می گویند: «خود کرده را تدبیر نیست.» یعنی هر بلایی هست، خودت بر سر خودت آورده ای؛ پس باید مشکلاتش را هم تحمل کنی و دم بر نیاوری.


دگردیسی سه گانۀ انسان از نظر نیچه

نیچه زندگی معنوی و فکری انسان را در خطی مستقیم نمی‌‌بیند، بلکه در رشد فکری انسان، سه مرحلۀ کاملاً متفاوت را طلب می‌کند. سه مرحله‌ای که برای فرهیختگان کهن ناشناخته بود و می‌تواند آدمی را از «مخلوق» به «خالق» بدل سازد.

دگردیسی سه گانۀ انسان:

«سه دگرگونی از خِرَد بر شما فرو شمُرم: که چگونه خِرَد شتر گردد و شتر شیر و شیر سرانجام کودک.

در مرحلۀ اول هرکس به آنچه در جامعه معتبر است گردن می‌نهد. از معلمان و سرمشق‌ها پیروی می‌کند همچون شتر بارکش.

در مرحلۀ دوم انسان بیدار می‌شود و می‌خواهد خود را از آنچه تا کنون بر او فرمان رانده است آزاد کند و بندها و پیوندها بگسلد، همچون شیر درنده.

در مرحلۀ سوم این آزادی منفی که «آزادی از چیزی» است، به «آزادی در» آفرینندگی و به جوش و خروش در دریافت بزرگی منتهی گردد و اینجا انسان کودکی است بیگناه، چرخی است خود به خود غلتان»(1)

در توضیح نخستین دگردیسی باید گفت که نیچه خواستار نفی همۀ آنچه را که انسان به آموزش و پرورش دریافت می‌کند نیست، بلکه قبول بی‌انتقاد آنها را برنمی‌تابد. زیرا:

کلی ترین فرمول در بنیاد هر دین و اخلاق این است که : «چنین و چنان کن تا سعادتمند شوی! وگرنه خود دانی» اساس هر اخلاقی، هر دینی، همین دستور است.(2)

انسان به مجرد آنکه فروغ خرد در او می‌دمد، می‌خواهد بداند که چه بار او کرده‌اند و در گام بعدی «ارزشهای هزار ساله» را نفی می‌کند:

«در تنهاترین بیابان‌ها دومین دگردیسی رخ می‌دهد: روح به شیری بدل می‌گردد که میخواهد آزادی را شکار کند(3) و بر بیابان خود فرمان براند. می‌خواهد اژدهای «تو باید!» را به «من می‌خواهم!» بدل کند.»(4)

از این پس انسان چون بندهای اسارت فکری را گسسته، «آزاد» است. آزاد بودن را هم نیچه مانند هر چیز دیگری دارای دو چهره می‌داند: آزادی از چیزی و آزادی در چیزی. شیر خود را از هر باری و هر بندی که بر او تحمیل شده بود، رها ساخت، اما او تنها شکستن و بریدن می‌تواند. بنابراین در آفریدن آزاد نیست:

 

«شیر نمی‌تواند ارزشهای نوین بیافریند. اما آزادی برای آفریدن را کسب می‌کند. قدرت شیر در این است.»(5)

او برای آنکه بتواند بیافریند باید آزادی نوع دیگری را کسب کند و آن تسلط بر خود است!

 

«آزادی چیست؟ اراده برای بدست گرفتن مسئولیت رفتار خویش.»(6)

آدمی چون مسئولیت خویش را بدست گیرد، قدم در راه دگردیسی نوینی می‌گذارد و تولدی دوباره می‌یابد. اما از آنجا که خراب کردن از ساختن بسیار ساده‌تر و «آزادی از چیزی» از تسلط بر خویشتن خویش آسان‌تر است، این دگردیسی بسیار دشوار است. بنابراین تبدیل شتر به شیر بسیار آسان‌تر از تبدیل شیر به کودک است. زیرا شیر همۀ ارزش‌ها را در هم شکسته و به آتش کشیده است و حال باید به آفرینشی بنیادین دست یازد.

 

«برادران من، بگویید کودک به چه چیزی تواناست که شیر هم از عهدۀ آن برنمی‌آید؟ و بدین خاطر باید شیر درنده به کودکی بدل شود؟ کودک بیگناه است و ضمیرش پاک، آغازی نوین . آری گفتنی مقدس!»(7)

 

نظام فلسفی

 فیلسوفان دوران روشنگری (در سده‌های ۱۷ و ۱۸م.) می‌پنداشتند که انسان موجودی عاقل است که بوسیلۀ زهر خرافات بیمار شده و شخصیت فردی و اجتماعی او ناهنجار گشته است. اینک وظیفۀ روشنگران است که به او کمک کنند، با استفاده از خرد و دانش، استقلال شخصیت بیابد و سرنوشت خود را بدست بگیرد. در این میان پرسش اصلی این بود که آیا انسان اصولاً قادر به شناخت پدیده‌ها هستی هست تا بتواند دربارۀ آنها دانش اندوزی کند؟ نقطۀ اوج اندیشۀ روشنگرانه، پژوهش‌های امانوئل کانت بود که با «نقد خرد ناب» می‌خواست بررسی کند، انسان چه چیزی را در جهان می‌تواند بشناسد و حد و مرز دانش او کجاست؟

او دریافت که شناخت بر زمینه‌ای پیچیده صورت می‌گیرد و بستگی زیاد به « شناسایی» یعنی انسان دارد: اینکه انسان تا بحال چه مفاهیمی در ذهن جمع آورده و از کدام جهان بینی برخوردار است، نقش اساسی در شناخت پدیده‌ای جدید دارد. ازین‌رو کانت به این نتیجه رسید که انسان نمی‌‌تواند پدیده‌ای را چنانکه واقعاً هست بشناسد. حداکثر درکی از آن بدست می‌آورد و باید بکوشد این درک را هرچه بیشتر به واقعیت نزدیک کند.

 

پس از کانت، شوپنهاور با توجه به اختلافات عظیمی که در شناخت انسانها از جهان وجود دارد، راه مبالغه در پیش گرفت و کتاب فلسفی خود را با این جمله آغاز کرد:

 

«جهان چیزی نیست جز تصور من.»(8)

بدین معنی که هرکس تصوری از جهان دارد که با تصورات دیگران متفاوت است.

او ادعا می‌کند، اگر شناخت جهان بر اساس مفاهیمی که در ذهن وجود دارند صورت می‌گیرد و این مفاهیم هم قبلاً در نتیجۀ برخوردهای پیشین ما با پدیده‌ها بوجود آمده‌اند، پس منشأ شناخت باید در درون انسان باشد و نه در بیرون او!

شوپنهاور می‌پرسد، تکانه و عامل اولیه برای شناخت در ما کدام است و جواب می‌دهد: «اراده».

منظور شوپنهاور از «اراده» همان نیروی حیاتی است، که هر موجود زنده‌ای را به تکاپو وامی‌دارد. بدین معنی انسان تصویر و تصوری از جهان را می‌شناسد که برای بقای او لازم است. اگر این اراده نیک باشد جهانی نیک را می‌طلبد و می‌کوشد که آنرا متحقق سازد و اگر بد باشد، می‌انگارد که جهان بد بوده و خواهد بود؛ پس او نیز می‌تواند بدی کند.

ارزش والای فلسفۀ شوپنهاور در این است که نشان می‌دهد، عقل هرچند در مبارزه با خرافات مذهبی بسیار قوی‌پنجه است،(9) به کرسی نشستن آن به خودی خود نمی‌‌تواند موجب قوام انسانیت باشد. او قرنی پیش از بنای کوره‌های آدم‌سوزی هشدار داد که با عقل بدون اخلاق، دنیا به جهنم بدل خواهد شد!

(غلامرضا گودرزی)

1- همانجا، ص ۳۲

2- غروب بت ها، فریدریش نیچه، ترجمۀ داریوش آشوری، نشر آگه، ص ۶۴.

3- منظور آنکه» «آزادی را بدست آورد»

4- همانجا، ص۱۳۸

5- ارادۀ معطوف به قدرت، فریدریش نیچه، ترجمۀ محمد باقر هوشیار، نشر فرزان؛ ص ۳۱

6- ر. ک: غروب بت ها، فریدریش نیچه، ترجمۀ داریوش آشوری، نشر آگه، ص ۱۳۹

7- ر.ک: چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه،۱۳۷۲، ص۳۲

8- جهان همچون اراده و تصور، آرتور شوپنهاور، رضا ولی یاری، نشر مرکز

9- Nietzsche, Biografie , Ibid, p.۸۴


افسانۀ آفرینش در مسیحیت

خدای مسیحیان بکلی با تصور مسلمانان تفاوت دارد. آنان مسیح را تجسم خدا می‌دانند و به سوی تندیس او بر صلیب دعا می‌کنند! («کسی که مرا دید پدر را دیده است.»(یوحنا،۱۴،۹)

این «بت پرستی» علت بسیار مهم و عمیقی دارد و به افسانۀ آفرینش برمی‌گردد: افسانۀ آفرینش چنانکه در تورات آمده، نمی‌توانست با رانده شدن آدم و حوا از بهشت خاتمه یابد. زیرا که بنا بر تصور مسیحیان، از آن پس آدم و فرزندانش نفرین شدۀ خدا و تا ابد مورد غضب او می‌بودند. مگر نه آنکه پیش از خوردن از میوۀ ممنوعه، «آدم» در درگاه یهوه اشرف مخلوقات بود؟ چرا باید چنین سرنوشتی بیابد و فرزندانش بر روی زمین وارث «گناه نخستین» باشند و تا ابد مجازات ببینند؟

تنها رستاخیزی عظیم می‌توانست بدین وضعیت اسفناک خاتمه دهد و با پاک کردن «گناه نخستین Original sin» از چهرۀ فرزندان آدم، آنان را مورد لطف خدا قرار دهد و دوباره به بهشت ابدی فراخواند.

به اعتقاد مسیحیان ظهور و مصلوب شدن عیسی مسیح چنین رستاخیزی بود و در طی آن پدر با تجسّم در پسر و فدا کردن او بزرگترین محبت خدایی را در حق فرزندان آدم انجام داد و کفارۀ نافرمانی آدم و حوا را پرداخت. پس از این رستاخیز، انسان (مسیحی) دیگر مطلقاً بیگناه Absolution است و پس از مرگ جایگاهش در آسمان خدا مهیا می‌باشد. اگر هم گناهی کرد نمایندگان مسیح (کشیشان) می‌توانند با دریافت کفاره‌ای بیگناهی مطلق را به او بازگردانند.

برای مسیحیان ظهور مسیح و فدا شدن او تنها راهی بود که ادامۀ هستی شایستۀ آدمی را ممکن ساخت. از اینرو ایمان به مسیح، ضامن بازگشت به آسمان و بهشت است. او در درون انسان با پیوندی مهرآمیز حضور دارد و در هر قدمی زندگی‌اش را همراهی می‌کند.

غلامرضا گودرزی


داستان ضرب المثل خودکرده را تدبیر نیست

داستان این ضرب المثل نمونه‌ای از بی‌خردی است:

مردی در بیرون شهر آسیابی داشت. از هر کجا که گندم به طرف شهر حمل می گشت در آسیای او آرد می شد و درآمد خوبی داشت. روزی از روزها که سرش گرم کار بود یک غول بیابانی وارد آسیا شد و رفت در یک گوشه آسیا نشست و بنا کرد به آسیابان نگاه کردن.

آسیابان پرسید: اسم تو چیست؟ غول گفت: اسم تو چیست؟ آسیابان گفت: اسم من خودم است. غول گفت: اسم من هم، خودم است.

آسیابان هر چه کوشید و هر نیرنگی به کار برد که غول را از آسیا بیرون کند نتوانست و غول از جای خود تکان نخورد.

به ناچار آسیابان به دوست عاقل و با تدبیری که داشت مراجعه کرد و جریان را برای او گفت. رفیقش دستوری به او داد. آسیابان شادمان و خوشحال یه آسیا رسید و ظرفی پر از نفت در یک طرف آسیا گذاشت و یک ظرف نظیر آن، ولی پر از آب، در طرف دیگر.

یک قوطی کبریت پای آن ظرف گذاشت و قوطی کبریت دیگری پای ظرف دیگر و سپس آمد پای ظرف آب نشست و بنا کرد آب ها را به خود مالیدن. غول هم فورا بلند شد و پای ظرف نفت نشست و به خیال این که آسیابان نفت به خودش می مالد بنا کرد نفت ها را به خودش مالیدن تا آن که تمام شد. آن گاه آسیابان، کبریت را برداشت و آتش زد و آن را نزدیک لباس خود برد، ولی البته چون لباسش با آب خیس شده بود آتش نگرفت.

غول هم کبریتی را روشن کرد و نزدیک بدنش برد، اما چون تمامی بدنش به نفت آغشته شده بود فورا آتش گرفت و داد و فریاد به راه انداخت. غول های بیابانی که در آن حول و حوش بودند از صدای او خبر دار شدند و به آسیاب آمدند و سعی در خاموش کردن آتش کردند ولی چه فایده که نفت زیاد بود و خاموش نمی شد.

ناچار از او پرسیدند: چه کسی این بلا را سر تو آورد؟ گفت: خودم و البته می دانید که مقصودش شخص آسیابان بود. غولها گفتند: چگونه می شود که خودت چنین بلایی را بر سر خودت بیاوری؟ غول ناله کنان گفت: خودم که نکردم خودم کردم. غولها گفتند: پس اگر خودت کرده ای تا چشمت کور بسوز که خودت کرده را تدبیر نیست. این را گفتند و برگشتند و غول سوخت و خاکستر شد.

وقتی کسی خودش را دچار مشکل کند و خودش برای خودش گرفتاری و ناراحتی درست کند، مردم به او می گویند: «خود کرده را تدبیر نیست.» یعنی هر بلایی هست، خودت بر سر خودت آورده ای؛ پس باید مشکلاتش را هم تحمل کنی و دم بر نیاوری.


دگردیسی سه گانۀ انسان از نظر نیچه

نیچه زندگی معنوی و فکری انسان را در خطی مستقیم نمی‌‌بیند، بلکه در رشد فکری انسان، سه مرحلۀ کاملاً متفاوت را طلب می‌کند. سه مرحله‌ای که برای فرهیختگان کهن ناشناخته بود و می‌تواند آدمی را از «مخلوق» به «خالق» بدل سازد.

دگردیسی سه گانۀ انسان:

«سه دگرگونی از خِرَد بر شما فرو شمُرم: که چگونه خِرَد شتر گردد و شتر شیر و شیر سرانجام کودک.

در مرحلۀ اول هرکس به آنچه در جامعه معتبر است گردن می‌نهد. از معلمان و سرمشق‌ها پیروی می‌کند همچون شتر بارکش.

در مرحلۀ دوم انسان بیدار می‌شود و می‌خواهد خود را از آنچه تا کنون بر او فرمان رانده است آزاد کند و بندها و پیوندها بگسلد، همچون شیر درنده.

در مرحلۀ سوم این آزادی منفی که «آزادی از چیزی» است، به «آزادی در» آفرینندگی و به جوش و خروش در دریافت بزرگی منتهی گردد و اینجا انسان کودکی است بیگناه، چرخی است خود به خود غلتان»(1)

در توضیح نخستین دگردیسی باید گفت که نیچه خواستار نفی همۀ آنچه را که انسان به آموزش و پرورش دریافت می‌کند نیست، بلکه قبول بی‌انتقاد آنها را برنمی‌تابد. زیرا:

کلی ترین فرمول در بنیاد هر دین و اخلاق این است که : «چنین و چنان کن تا سعادتمند شوی! وگرنه خود دانی» اساس هر اخلاقی، هر دینی، همین دستور است.(2)

انسان به مجرد آنکه فروغ خرد در او می‌دمد، می‌خواهد بداند که چه بار او کرده‌اند و در گام بعدی «ارزشهای هزار ساله» را نفی می‌کند:

«در تنهاترین بیابان‌ها دومین دگردیسی رخ می‌دهد: روح به شیری بدل می‌گردد که میخواهد آزادی را شکار کند(3) و بر بیابان خود فرمان براند. می‌خواهد اژدهای «تو باید!» را به «من می‌خواهم!» بدل کند.»(4)

از این پس انسان چون بندهای اسارت فکری را گسسته، «آزاد» است. آزاد بودن را هم نیچه مانند هر چیز دیگری دارای دو چهره می‌داند: آزادی از چیزی و آزادی در چیزی. شیر خود را از هر باری و هر بندی که بر او تحمیل شده بود، رها ساخت، اما او تنها شکستن و بریدن می‌تواند. بنابراین در آفریدن آزاد نیست:

 

«شیر نمی‌تواند ارزشهای نوین بیافریند. اما آزادی برای آفریدن را کسب می‌کند. قدرت شیر در این است.»(5)

او برای آنکه بتواند بیافریند باید آزادی نوع دیگری را کسب کند و آن تسلط بر خود است!

 

«آزادی چیست؟ اراده برای بدست گرفتن مسئولیت رفتار خویش.»(6)

آدمی چون مسئولیت خویش را بدست گیرد، قدم در راه دگردیسی نوینی می‌گذارد و تولدی دوباره می‌یابد. اما از آنجا که خراب کردن از ساختن بسیار ساده‌تر و «آزادی از چیزی» از تسلط بر خویشتن خویش آسان‌تر است، این دگردیسی بسیار دشوار است. بنابراین تبدیل شتر به شیر بسیار آسان‌تر از تبدیل شیر به کودک است. زیرا شیر همۀ ارزش‌ها را در هم شکسته و به آتش کشیده است و حال باید به آفرینشی بنیادین دست یازد.

 

«برادران من، بگویید کودک به چه چیزی تواناست که شیر هم از عهدۀ آن برنمی‌آید؟ و بدین خاطر باید شیر درنده به کودکی بدل شود؟ کودک بیگناه است و ضمیرش پاک، آغازی نوین . آری گفتنی مقدس!»(7)

 

نظام فلسفی

 فیلسوفان دوران روشنگری (در سده‌های ۱۷ و ۱۸م.) می‌پنداشتند که انسان موجودی عاقل است که بوسیلۀ زهر خرافات بیمار شده و شخصیت فردی و اجتماعی او ناهنجار گشته است. اینک وظیفۀ روشنگران است که به او کمک کنند، با استفاده از خرد و دانش، استقلال شخصیت بیابد و سرنوشت خود را بدست بگیرد. در این میان پرسش اصلی این بود که آیا انسان اصولاً قادر به شناخت پدیده‌ها هستی هست تا بتواند دربارۀ آنها دانش اندوزی کند؟ نقطۀ اوج اندیشۀ روشنگرانه، پژوهش‌های امانوئل کانت بود که با «نقد خرد ناب» می‌خواست بررسی کند، انسان چه چیزی را در جهان می‌تواند بشناسد و حد و مرز دانش او کجاست؟

او دریافت که شناخت بر زمینه‌ای پیچیده صورت می‌گیرد و بستگی زیاد به « شناسایی» یعنی انسان دارد: اینکه انسان تا بحال چه مفاهیمی در ذهن جمع آورده و از کدام جهان بینی برخوردار است، نقش اساسی در شناخت پدیده‌ای جدید دارد. ازین‌رو کانت به این نتیجه رسید که انسان نمی‌‌تواند پدیده‌ای را چنانکه واقعاً هست بشناسد. حداکثر درکی از آن بدست می‌آورد و باید بکوشد این درک را هرچه بیشتر به واقعیت نزدیک کند.

 

پس از کانت، شوپنهاور با توجه به اختلافات عظیمی که در شناخت انسانها از جهان وجود دارد، راه مبالغه در پیش گرفت و کتاب فلسفی خود را با این جمله آغاز کرد:

 

«جهان چیزی نیست جز تصور من.»(8)

بدین معنی که هرکس تصوری از جهان دارد که با تصورات دیگران متفاوت است.

او ادعا می‌کند، اگر شناخت جهان بر اساس مفاهیمی که در ذهن وجود دارند صورت می‌گیرد و این مفاهیم هم قبلاً در نتیجۀ برخوردهای پیشین ما با پدیده‌ها بوجود آمده‌اند، پس منشأ شناخت باید در درون انسان باشد و نه در بیرون او!

شوپنهاور می‌پرسد، تکانه و عامل اولیه برای شناخت در ما کدام است و جواب می‌دهد: «اراده».

منظور شوپنهاور از «اراده» همان نیروی حیاتی است، که هر موجود زنده‌ای را به تکاپو وامی‌دارد. بدین معنی انسان تصویر و تصوری از جهان را می‌شناسد که برای بقای او لازم است. اگر این اراده نیک باشد جهانی نیک را می‌طلبد و می‌کوشد که آنرا متحقق سازد و اگر بد باشد، می‌انگارد که جهان بد بوده و خواهد بود؛ پس او نیز می‌تواند بدی کند.

ارزش والای فلسفۀ شوپنهاور در این است که نشان می‌دهد، عقل هرچند در مبارزه با خرافات مذهبی بسیار قوی‌پنجه است،(9) به کرسی نشستن آن به خودی خود نمی‌‌تواند موجب قوام انسانیت باشد. او قرنی پیش از بنای کوره‌های آدم‌سوزی هشدار داد که با عقل بدون اخلاق، دنیا به جهنم بدل خواهد شد!

(غلامرضا گودرزی)

1- همانجا، ص ۳۲

2- غروب بت ها، فریدریش نیچه، ترجمۀ داریوش آشوری، نشر آگه، ص ۶۴.

3- منظور آنکه» «آزادی را بدست آورد»

4- همانجا، ص۱۳۸

5- ارادۀ معطوف به قدرت، فریدریش نیچه، ترجمۀ محمد باقر هوشیار، نشر فرزان؛ ص ۳۱

6- ر. ک: غروب بت ها، فریدریش نیچه، ترجمۀ داریوش آشوری، نشر آگه، ص ۱۳۹

7- ر.ک: چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه،۱۳۷۲، ص۳۲

8- جهان همچون اراده و تصور، آرتور شوپنهاور، رضا ولی یاری، نشر مرکز

9- Nietzsche, Biografie , Ibid, p.۸۴


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیکسبی کوین چیست؟ (BixBcoin) دریکفان،بزرگترین سایت عاشقانه ،تفریحی و سرگرمی تک الکتریک tiffanyzmxu89 Posto خرید گوشی های جی پلاس و هوآوی با بهترین قیمت آرش موزیک علیجاه شهربانویی نکاتی در مورد شکستگی ها و در رفتگی ها